۲۴ دی ۰۲
نیمه شب بود و غمی تازه نفس،
ره خوابم زد و ماندم بیدار.
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار.
همه گل بود،ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گویا مرده ی سرگردان بود!
شمع،خاموش شد از تندی باد،
اثر از سایه به دیوار نماند
کسی نپرسید کجا رفت،که بود،
که دمی چند درین جا گذراند!
این منم خسته درین کلبه ی تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم،یارب،
روح اواره ی من کیست،کجاست؟
آواره-فریدون مشیری
- ت .